آسیب شناسی شخصیت و محبوبیت زن (1)

نويسنده: محمدرضا کوهي




پيامدهاي ناگوار لاقيدي و بدحجابي بر فرآيند رشد و تکامل انسان

قسمت اول : عظمت شخص و شخصيت انساني

شخص و شخصيت

موضوع اين اثر، آسيب شناسي شخصيت و محبوبيت زن؛ با تأكيد بر رفتار ناهنجار بدحجابي و لاقيدي است؛ يعني سهل انگاري در باره ي حجاب و بي اعتنايي به حدود و مرزهاي آن، كه خداوند متعال بر اساس فطرت برا ي حفظ كيان شخصيت و تزلزل مقام معشوقه بودن وي دارد. اما پيش از ورود به اين مقوله و بررسي جنبه هاي مختلف آن، لازم است ابتدا اندكي در باره ي شخص و شخصيت به بحث بپردازيم.
انسان داراي شخص و نيز شخصيت است: شخص آدمي همان جسم و خصوصيات و شمايل ظاهري اوست، اما شخصيت انسان روح و مجموعه صفات و ملكات روحي و رواني است. شخص آدمي در رحم ساخته مي شود و انسان در شكل گيري آن اختياري ندارد: «هُو الّذي يُصوِّركم في الاَرحامِ كَيف يشاءُ» (1)
اما شخصيت انسان در رحِم دنيا تكّون پيدا مي كند و آدمي در سازندگي و رشد يا تباهي و انحطاط آن مؤثر است و درچگونگي شكل گيري آن اختيار دارد. سمت حركت و مقصد جسم و شخص، روح و شخصيت نيز با يكديگر فرق مي كند: شخص انسان، مادي است و همواره متمايل به ماديات و تغذيه از آنهاست، اما شخصيت و روح، ملكوتي است و پيوسته تمايل به معنويات و بهره وري از آنها دارد.
كودك، زندگي نباتي و حيواني دارد و انسانيت و اعتلاي شخصيت او بالقوه است؛ يعني بذرو استعداد انسانيت در نهاد او كاشته شده است كه درصورت وجود شرايط مساعد محيطي و تربيتي شكوفا گشته و به فعليت مي رسد، ولي اگر در شرايط نامطلوب قرار گرفت نه تنها آن استعدادهاي انساني شكوفا نمي گردد بلكه چه بسا روح انساني او مسخ گشته و به حيوانيت تبديل مي گردد؛ يعني به صورت، انسان ولي به سيرت، حيوان است.
از اين جا روشن مي گردد كه فرق بين انسان وحيوان اين است كه حيوان در موقع تولد حيوانيتش بالفعل و در همان حال است و حقيقت او همان است كه آفريده شده است، اما انسان در هنگام تولد حامل استعداد انسانيت و علّوِ شخصيت است ولي از انسانيت بالفعل و مشهود برخوردار نيست، اگر ارزش هاي والاي انساني و الهي در او شكوفا گشت و به فعليت رسيد، به مقام شامخ انسانيت مفتخر مي گردد و اين مقام، همان است كه ملائكه بر آن سجده كردند.
بنابراين، امتياز انسان از حيوان به همان شخصيت انساني و الهي اوست و همين شخصيت الهي انسان است كه ضامن پاي بندي به تعهدات و مسئوليت ها و رعايت حقوق ديگران است و اگر انسانيت در او رشد نكند و از شخصيت والاي انساني برخوردار نگردد دچار خسارت عظيمي شده كه در موقع مرگ و در عالم قبر و قيامت خود را نشان مي دهد و حسرت و پشيماني غير قابل توصيفي او را فرا خواهد گرفت.

عظمت شخصيت و كرامت انساني

انسان ـ اعم از زن و مردـ موجود با عظمتي است، گر چه در بُعد جسمي از نطفه ي متعفّن پديد آمده، اما در بُعد روحي از نفخه ي الهي: «ونَفختُ فيهِ مِن رُوحي»(2) و بر اساس كرامت ذاتي: «ولَقدْ كَرّمنا بَني ادَم»(3) ناشي از استعدادهاي بي نظير و نيروهاي بسيار عالي و وسايل رشد و كمال آفريده شده است؛ به گونه اي كه خالق انسان پس از خلقت او، خود را به عظمت ستود: «فَتباركَ اللهُ أَحسَنُ الخالِقين».(4)
تنها موجودي است كه شايستگي آن را دارد كه شخصيتش در سايه عبوديت و بندگي خالصانه و بدون توقع پاداش و ترس از عذاب، به طور كامل در جاذبيت ربوبي قرار گرفته و تجلي گاه كمالات او بگردد و جانشين او در زمين: «إني جاعِلٌ في الأرضِ خَليفة»(5) و مسجود ملائكه در آسمان: «و لَقد خَلَقناكُم ثُمَّ صَوَّرناكُم ثُمَّ قُلنا لِلملائكةِ اسْجُدُوا لأدم»(6) و ملاقات و ديدار خداوند سبحان در آخرت ـ شهود كامل قلبي ـ شود: فَمَنْ كانَ يَرجُوا لِقاء رَبّه فَليَعمل عَملاً صالحاً و لا يُشرك بِعبادة رَبّه أحَداً».(7) حقيقتي است كه استعداد مشاهده
ملكوت عالم هستي را دارد: «أوَلم يَنضروا في مَلكوتِ السَّمواتِ والأرض».(8)
مقتضاي موجوديت انسان كمال جو و عظمت خداوند كمال بخش اين است كه آدمي در برابر مقام شامخ ربوبي، خاشع و مطيع باشد و توفيق بازيافتن خويش را از اين طريق پيدا كند و از احساس پوچي و بي هدفي رهايي يابد و خود را در اثر غفلت و مغلوب هوي و هوس شدن و عوامل ديگر تخدير شخصيت، از حركت تكاملي باز ندارد.
در نقطه ي مقابل، ناآشنايي با خويشتن و در نتيجه شرم نداشتن از نفس خود و ارزش قائل نبودن براي آن، از موانع عبوديت و اعتلاي شخصيت و ريشه ي بدبختي ها و بيماريهاي روحي است:
«مَن استَحيي مِن النّاس و لَم يَستَحي مِن نَفسِه فَلَيس لِنَفسه عِند نَفسِه قَدرٌ»؛ كسي كه از مردم حيا كند ولي از خود حيا نكند ارزشي براي نفس خود در نزد خويشتن قائل نمي باشد.(9)
بديهي است كسي كه به روح خود احترام نگذارد به طور قطع به روح ديگران نيز احترام نمي گذارد و ديگران هم به او اهميت نخواهند داد.
نتيجه اين كه چنين موجودي با اين عظمت و استعدادهاي بي نهايت، هيچ چيز جز بهشت و ديدار خداوندي نمي تواند بهاي او باشد، لذا انسان نبايد استعدادهاي شگرف خود را با امتيازهاي اندك دنيوي اسير و حبس نمايد و قدرت بي نهايت بيني و بي نهايت طلبي ـ خداجويي ـ را از خود سلب كند و روح ملكوت خواه خويش را قرباني حيات طبيعي و لذايذ كاذب و زودگذر مادي كند، بلكه شايسته است تمام هستي بالاخص جان شريف خويش را به جان آفرين بفروشد:
«إنّ الله اشتَري مِن المؤمنينَ أنفُسَهم و أموالهم بِأنَّ لَهمُ الجنَّة»؛ به درستي كه خداوند نفوس و اموال مؤمنان را خريده است كه در برابرش بهشت ـ نعيم و لقاي حق تعالي ـ براي آنان باشد.(10)
در تجارب خانه ي دنيا هم خداوند متعال مشتري و خريدار تمام هستي انسان است و هم زرق و برق و لذايذ زودگذر دنيا، خوشا به حال كساني كه ارزش و عظمت خود را شناختند و جز بهشت نعيم و بهشت لقاء بهايي براي خود ندانستند.

كمال شخصيت در سايه ي ارتباط با كمال مطلق

خالق هستي ذات بي همتايي است كه داري اسماءالحسني و جميع صفات جمال و جلال است، لذا تنها او از ملاك پرستش و اطاعت و محبت برخوردار مي باشد: «و لِله الاَسماءُالحسني فادْعُوهُ بِها».(11) مديريت جهان هستي و انسان منحصر در آن ذات مقدس است، بنابراين بر هر كاري توانا است: «و لِِلّه مُلكُ السَّموات والأرض و اللهُ علي كُل شيءٍ قَدير».(12)
به همين جهت به هيچ چيز نبايد به نظر استقلالي نگريست و بايد فقط حكم و اراده او را در عالم وجود نافذ دانست: «لا مُؤَثّرَ في الوُجودُ الاّ الله». غير او يعني اسباب و موجودات طبيعت و انسان ها مجراي فيض و اراده الهي بوده كه در معرض فنا و نابودي هستند، جز ذات نامتنهاهي خداوند كه باقي و ابدي است: «كُلُّ مَن عَليها فان و يَبقي وَجهُ رَبّك ذوالجلالِ والإكرام».(13) لذا تنها او مسبب الاسباب و مقلب القلوب و محوّل الاحوال است.
هيچ حقيقتي جز خداوندِ كاملِ مطلق، شايستگي و توانايي آن را ندارد كه موجوديت انسان را به كمال لايقش برساند، چرا كه آدرس جان را جز جان آفرين نمي داند؛ بنابراين كسي غير از او نمي تواند مصالح و مفاسد واقعي انسان را تبيين سازد. كسي كه عظمت و جلالت بي نهايت خداوند متعال و فقر و ناتواني محض خويش را درك كند، كمال و عظمت و سلامت شخصيت و شخص خود را در تواضع و تسليم در برابر او و اتصال با او مي داند. ذات اقدس اله غني بالذات و كمال مطلق است، بنابراين نيازي به مخلوقات خويش و عبادت و اطاعت بندگانش ندارد.
محروم ساختن انسان خود را از عبادت و اطاعت هر چند در بعضي از موارد به سبب جهالت يا لجاجت يا ابتلا به مشكلات و مصائب و...، به معناي محروم نمودن خويش از قرار گرفتن در جاذبه جميل علي الاطلاق و به ثمر رساندن ابعاد عظيم شخصيت خود و صلاحيت براي ورود به جهان زيباي ابدي و بهشت رضوان و لقاءالله است كه ملازم با اختلال يا تباهي شخصيت مي باشد.
به همين جهت جز جاهل شقي از اين نعمت عُظمي محروم نمي گردد و بر پروردگار خويش جرئت پيدا نمي كند و گستاخي را روا نمي دارد: «فإنَّه لا يَجتَرءُ علي الله إلاّ جاهلُ شَقٌّ».(14) غافل از اين كه از جميل، جز جمال صادر نمي شود، لذا تمام افعال او، همچون آفرينش جهان و انسان و همه ي سخنان او همچون قرآن كريم و دستورهاي ديني او در سيره ي پيشوايان دين زيبا است؛ بنابراين ارتباط با خداي جميل در پرتو اطاعت از فرمان هاي زيباي او، به انسان، جمال و به زندگي، صفا و به روح، لذت مي بخشد.
لذا سزاوار است در سايه ي جان و روح محبوب خود، تمام موجوديت خويش را در تمام لحظات زندگي و موقع عبادت رهسپار كوي آن جميل محبوب نمود و با ياد مستمر او هدفمند بودن جهان و انسان، عظمت خويشتن و حكيمانه و عادلانه بودن قوامين و دستورهايش و تمام حقايق فوق را يادآور شد و از فراموش شدن آنها جلوگيري كرد.
شخصيت سالم، بيمار و باختن شخصيت هر انساني از يك شخصيت ذاتي برخوردار مي باشد كه همان روحيات پاك فطري و ابعاد عالي روحي است كه در نهاد او به وديعت گذاشته شده و تعيين كننده ي هدف و خط مشي زندگي مي باشد.
اگر آدمي در مسير پرورش اين شخصيت ذاتي و فعليت بخشيدن به استعدادها و تمايلات فطري خويش حركت كند و داراي روحيه ي تكاملي در زمينه هاي مختلف علم و معرفت، عبادت و معنويت، اخلاق و فضيلت بوده و هرگز در مسير خيرات و وصول به كمالا ت سستي نكند و زمام كشور وجود با عظمت به دست امام و رهبر عادل روح و عقل باشد، او از شخصيت معتدل و سالمي برخوردار است.
به بيان ديگر، فردي داراي شخصيت سالم انساني و ملاك واقعي ارزش است كه تمام استعداد ها و نيروهاي باطني و ظاهري خويش را در مجراي قانوني و طبيعي خود به سمت هدف اعلاي حيات به جريان درآورد، كه مستلزم بهره مند شدن از حيات سالم و گوارا و انواع خيرات و موفقيت ها خواهد بود، چون زندگي سالم و لذت بخش، جز در سايه ي شخصيت سالم تحقق نخواهد يافت.
اما كسي كه از قوا و استعدادهاي خود در راه وصول به مقاصد و كمالات انساني و هدف برين حيات بهره برداري كامل ننمايد داراي شخصيت بيماري است و به ميزان ابتلاي فرد به بيماري روحي و شخصيتي گرفتار باختن شخصيت حاصل از خود فراموشي مي باشد كه منشأ همه ي ناهنجاري هاي و پليدي ها و ظلم ها و جنايت ها است.
ويژگي هاي شخصيت ناسالم عبارتند از : عدم شناخت خويشتن و اصول نيازهاي طبيعي و معنوي و شيوه هاي صحيح تأمين آنها و غفلت از هدف اعلاي زندكي، متزلزل شدن در اعتقادات و ارزش هاي دينيِ ناشي از مواجه شدن با چند شبهه ي فتنه انگيز يا مشاهده ي منظره هاي هوس انگيز، اسارت عقل و ركود انديشه و قلب و استعدادها و زندگي كردن با خيالات و اوهام، پوشاندن اشتياق شديد دروني به پاكي و معنويت زير خاكستر تمايلات نامشروع حيواني و لذايذ نفساني، اظهار نظر متخصصانه با عدم علم و تخصص لازم، نداشتن استقلال فكري و عملي و منعكس نمودن انديشه و رفتار و منش ناصحيح ديگران درخويشتن، خود را در ديگران ديدن در اثر قرار گرفتن در جاذبه ي امتيازهاي ديگران يا احساس حقارت و خود كم بيني و غفلت از استعدادها و توانمنديهاي خويشتن و جبران حقارت خويش به واسطه برتري هاي آنان، نمايش جاذبه هاي طبيعي ناشي از كم ظرفيتي و خودخواهي به جاي نمايش زيبايي هاي معنوي و انساني، احساس ضعف و حقارت ناشي از فقدان زيبايي ظاهري و جبران آن به واسطه ي خودآرايي و خود نمايي، و بالاخره فروختن شرافت و انسانيت و سعادت ابدي و خريدار متاع و بهره هاي قليل دنيا، اينها همگي از علائم شخصيت بيمار و حاكي از خودفراموشي و خودباختگي شخصيت است.
چنين افرادي عاقبت تلخ و عذاب آور از خود بيگانگي را خواهند چشيد، زيرا زندگي كردن بر مبناي خود طبيعي و فرعي نه خود حقيقي و اصلي، موجب بروز تناقض ها و شكست ها و ناكامي هاي پي در پي در ابعاد مختلف زندگي مي شود، در آن هنگام عوامل تخدير و ناهشياري كنار رفته وانسان در تحيّر و سرگرداني فرو مي رود و بيماري و فراموشي خويشتن را متوجه مي شود و به عذاب دروني و شكنجه وجدان دچار مي گردد؛ مگر اين كه آن شخصيت اصيل و خود حقيقي آن چنان زير خروارها رذايل و معاصي دفن شده باشد كه حتي در لحظات شكست هم نتواند خود را نشان دهد و انسان را متنبّه سازد. حضرت اميرالمؤمنين (ع) در اين باره مي فرمايند :
هر كس كه خود را به غير خويشتن مشغول بدارد در تاريكي ها متحيّر بماند و در مهلكه ها آشفته و مشوش گردد و شياطين او را در ظغيان گري ها بكشند و زشتي اعمالش را براي او تزيين نموده و زيبا جلوه مي دهند. بهشت، نهايت و غايت سرنوشت سبقت جويان ‌‌[برخيرات] است و آتش، آخرين منزلگه تفريط گران است.(15)
به راستي همه مي خواهند خوش بوده و آرامش داشته باشند ، ولي اكثراً در راه وصول به آن به اشتباه افتاده اند و نمي دانند كه خوشي و لذت و آرامش واقعي آن است كه هميشگي بوده و به دنبال آن عواقب تلخ و ناگوار همراه نباشد.

روح و شخصيت حقيقي پويا در مسير كمال

هر انسان سليم الطبعي خصيصه ي پويايي روان را به واسطه ي كمال دوستي و كمال طلبي، خوديابي در صورت ارتباط با كمال مطلق در سايه ي عبادت و مشاهده اوليا و مردان كامل
و وارسته و احساس سرور و لذت حاصل از چنين ارتباطاتي با آنها، در درون خود درك مي كند. در روان شناسي اسلامي نيز به آن تصريح نموده و اشتياق شديد به كمال را از عالي ترين استعدادهاي انساني دانسته است؛ چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: «ولِكُلّ وِجهةٌ هُوَ مُوَلّيها فَاستَبقوُا الخَيرات»؛ براي هر كسي سمت و هدفي براي حركت در زندگي وجود دارد، شما براي وصول به نيكي هاست سبقت بگيريد.(16)
«وَلَو شاءَ اللهُ لَجَعَلكُم اُمةً واحِدةً و لكِن لِيبَلُوَكم في ما آتاكُم فَستَبقوا الخَيرات»؛ اگر خداوند مي خواست همه ي شما را امت واحدي قرار مي داد، ولي او مي خواهد شما را در آن چه عطايتان فرموده بيازمايدـ و استعددهاي شما راپرورش دهدـ پس در نيكي ها بر يكديگر سبقت جوييد.(17)
«والّذين يُؤتونَ ما اتُوا و قُلوبهُم وَجلةٌ أَنّهم إلي رَبّهم راجعون أولئك يُسارِعُونَ في الخَيراتِ و هُم لها سابقون» و آنها كه نهايت كوشش را در انجام طاعات به خرج مي دهند و با اين حال، دلهايشان هراسناك است از اين كه سرانجام به سوي پروردگارشان باز مي گرداند؛ چنين كساني در خيرات سرعت گرفته و از ديگران پيشي مي گيرند.(18)
«وسارِعُوا إلي مَغفرةٍ من رَبّكُم و جَنّة عَرضُها السَّمواتُ والأرضُ اُعِدّت للمُتّقين»، سرعت بگيريد به سوي آمرزش پروردگارتان و بهشتي كه وسعت آن، آسمان ها و زمين است و براي افرد با تقوا آماده شده است.(19)
بنابراين، نظام شريعت با هماهنگي با نظام فطرت، پويندگي روح را به سمت كمال بيان فرموده و زندگي را ميدان مسابقه و آزمايش براي سرعت گرفتن به سوي خيرات و پيشي گرفتن از ديگران در وصول به كمالات معرفي كرده است كه تنها مؤمنان راستين برنده ي مسابقه هستند. اين رقابت سازنده يكي از برترين عوامل اعتلاي روح و شخصيت است.

فقدان روحيه ي كمال جويي

اصولاً هر يك از استعدادها و قواي ظاهري و باطني انسان، هر چه بيشتر مورد به بهره برداري صحيح قرار بگيرد، شكوفا گشته و قوي تر مي گردند و هر چه در برابر تحريكات و فعاليت هاي مستمرشان پاسخ مثبتي نيابند و به شكست هاي مكرر بينجامد، به تدريج فعاليتشان ضعيف شده و به مرحله ركود و ايستا مي رسد.
بنابراين همان گونه كه هر عضوي از اعضاي بدن در صورت استفاده ي صحيح و بيشتر، استعدادهاي آن شكوفا و توانايي هايش افزايش مي يابد و در صورتي كه براي مدت طولاني از حركت و فعاليت باز داشته شود، كارايي خود را از دست مي دهد، عقل سليم و فطرت ناب و وجدان بيدار هم اين گونه است؛ يعني از درون، پيام هاي كمال بخش حق تعالي را به طور مداوم ابلاغ و افراد را به سمت آنها متمايل مي نمايند، چنان كه وحي و انبياء و اوصيا از بيرون چنين رسالتي را انجام ميدهند. در صورتي كه آدمي به هدايت ها و گرايش هاي دروني احترام بگذارد و با هدف گيريهاي عالي و اعمال نيك، شايستگي خود را به نمايش بگذارد، آن تحريكات سازنده و بروني و الهام هاي رباني افزون مي شود كه اعتلاي شخصيت را به همراه دارد.
اما به هر اندازه كه به نداي حق آن مناديان الهي بي اعتنايي شود، فعاليت و هدايت هاي آنان ضعيف مي گردند و در صورت شكست مكرر و مستمر، دست ازفعاليت و رسالت خويش برمي دارند وانسان را به حال خود رها مي كنند؛ در نتيجه روح، پويايي و تحرك و نشاط خود را از دست داده و راكد و ايستا و افسرده مي گردد كه در نهايت سقوط شخصيت را به دنبال دارد. بنابراين ميزان اشتياق افراد به تكامل و احساس درد و نقص ناشي از محروميت از كمال، به مقدار پاسخ گويي به صداي سازنده ي حق در درون و برون است.
علاوه بر اين كه با فقدان روحيه ي كمال جويي، نيروها و استعدادهاي عقلي و فطري، كه وسايل ارتباطي درون ذاتي و عامل ارتباط انسان با حقايق حياتي برون ذاتي، بالاخص مبدأ حقايق عالم يعني خالق هستي است، در زير خاكستر غفلت وخواسته هاي غير معقول نفساني و شهواني دفن مي شوند وعقل حقيقت سنج و فطرت حق گرا مختل مي گردند و بدين تربيت ارتباط انسان غافل و گنهكار از حقايق ارزشي كوتاه خواهد شد و ديگر چشم حق بين و گوش حق شنوا و زبان حق گو نخواهد داشت. اين است قانون عليت و عكس العمل بي اعتنايي به حيا ت تكاملي خويش كه همانا تأثير سوء برجان و نفخه ي الهي و از دست دادن ابزار تشخيص است، لذا آيات و روايات زيادي در اين زمينه به انسان هشدار و تنبه مي دهد.
بنابراين، جزا در متن عمل است، اولين پاداش عمل نيك، تأثير نيكوي آن در شخصيت و رشد روح انسان است و اولين كيفر عمل زشت، تأثير سوء آن در شخصيت و تنزل روح است؛ به همين جهت حضرت امام صادق (ع)مي فرمايند:
اثر گناه در انسان سريع تر از اثر چاقو در گوشت است.(20)
اين جا است كه خداوند حكيم ـ مربي و طبيب روح ـ بعد ابلاغ رسالت به طور مكرر و اتمام حجّت، بيماري روحي و شخصيتي چنين افرادي را علاج ناپذير تشخيص داده و آنها را هم چون بهائم به خود واگذار مي كند، و با هاديان و طبيبان دروني كه زنده به گور گشته اند هم صدا شده، به آنها مي فرمايد:
«إعمَلُوا ما شئتُم أنّهُ بما تَعملون بَصيرٌ»؛ هر چه مي خواهيد انجام دهيد كه خداوند به آن چه عمل مي كنيد بينا و آگاه است.(21)
و خطاب به پيامبر (ص) مي فرمايد: «ذَرهُم يَأكُلوا و يَتمتَّعوا و يُلهِهِمُ الأملُ فسوفَ يَعلمون»؛ آنها را رها كن تا بخورند و بهره گيرند و آرزوها آنان را مشغول سازد، ولي آنان به زودي خواهند فهميد ‌ [كه چه سرمايه عظيمي را تباه كرده اند].(22)
و در آيه اي ديگر مي فرمايد: «فَذرهُم يَخوُضوا و يَلعبوا حتي يُلاقوا يَومهُمُ الّذي يُوعَدون»؛ آنان را به حال خود رها كن تا در اميال نفساني خود فرو روند و بازي كنند تا به ديدار آن روزي برسند كه به آنها وعده داده مي شود.(23)
اين نظير طبيب جسم است كه پس از بيان دستورها و راهنمايي هاي لازم و يأس از بهبودي بيمار، مرض او را ناعلاج دانسته و به او مي گويد: هر چه دلت خواست بخور و هر كاري خواستي انجام بده.
نتيجه اين كه فقدان اشتياق به كمال و عدم احساس درد نقص در بيشتر انسان ها ناشي از قانون عمل وعكس العمل است؛ آزادي و رهايي از قيد نظام تكاملي خلقت در درون و نظام حيات بخش شريعت در بيرون و سپردن مهار خويش به دست خودِ طبيعي، درون را تباه و جهنمي سوزان و تاريك مي كند، ضمن اين كه يك بيماري وقتي عموميت پيدا كرد رضايت بخش مي شود: «البلية إذا عامت طابت».
اميرالمؤمنين علي (ع) در تفسير آيه ي «يا أيُّها الإنسانُ ما غَرّك بِربّك الكريم»؛ اي انسان چه چيز تو را بر پروردگار كريمت مغرور و غافل ساخته ـ كه در انجام فرمانش قصور مي ورزي(24)ـ ميفرمايند:
دليل و توجيه گنهكاري كه مورد خطاب و سؤال آيه است نادرست ترين دليل هاست و عذر غافل فريب خورده ناپذيرفته ترين عذرهاست، كسي كه جهالت و ناداني اش او را جسور وغافل ساخته است.
اي انسان! چه چيز تو را بر گناه دلير و بي باك كرده، بر پروردگارت مغرور و جسور؟ و چه چيز تو را به تباه كردن روح خويش علاقه مند نموده است؟ آيا به جان خود رحم نمي كني آن مقدار كه به غير خويش رحم مي كني، بسا كه يكي را در تابش آفتاب ببيني و بر او سايه مي افكني، يا كسي را به درد جانكاه گرفتار مي بيني كه بدن او را سخت ناتوان كرده از روي ترحّم بر او اشك مي ريزي، پس چه چيز تو را بر بيماري و درد خودت شكيبا ساخته و بر مصيبت هاي نفست پر طاقت نموده واز گريستن بر جان خويش تسليت و آرامش بخشيده، در حالي كه روح تو عزيزترين و گرانبهاترين جان هاست؛ چگونه ترس نزول بلا در شب تو را بيدارنكرده با اين كه به واسطه نافرماني هاي خداوند در راههاي قهرش افتاده اي؛
پس اين بيماري سستي دل و غفلت را با داروي تصميم و عزم راسخ درمان كن و اين خواب غفلتي را كه چشمانت را فرو گرفته با بيداري برطرف ساز و طاعت خداوند را بپذير و به ياد او انس بگير؛ خوب تصور كن كه به هنگام غفلت و روي گرداني تو از خداوند، او با اعطاي نعمت به تو رو مي كند، در حالي كه تو را به سوي عفو بخشش خويش دعوت مي نمايد و تو را زير پوشش فضل و كرم خود قرار مي دهد و حال آن كه تو هم چنان به او پشت كرده ايي و به ديگري رو مي آوري، بزرگ است خداوندي كه با اين قدرت عظيم، «كريم»است، اما تو با اين ضعف و حقارت چقدر بر معصيت او جسوري!...(25)
آري گناه و روگرداني از قوانين فطرت و شريعت، مبارزه با تنها محبوب بي نظير است؛ چه محبوب درون و چه محبوب برون و باربوبيت و پرورش و تربيت كريمانه ي الهي تضاد دارد؛ به همين جهت خداوند عالم و مربي انسانيت، انسان غافل گنهكار را با نوعي لطف و محبت مورد عتاب و توبيخ قرارداده كه چگونه علي رغم عظمت و كرامت روحي ناشي از خالق كريم و فرمان هاي كرامت بخش پروردگار كريم ، از او غافل گشته بر معصيت و نافرماني او دلير و جسور شده اي؛ همان خداي هستي بخشي كه انسان را بر اساس نظام احسن با بهترين صورت ممكن آفريد و او را به لطف و كرم خود، غرقِ نعمت هاي بي شمار مادي و معنوي نمود و تربيت و تكامل كريمانه او را در دو بُعد جسمي و روحي در پرتو آن مواهب به عهده گرفت.
بديهي است وقتي موجود با عظمت و كريمي ، انسان را تعليم ميدهد و براي او تدريس مي كند، چيزي جز درس كرامت و بزرگواري نمي آموزد وهنگامي كه تربيت و پرورش او را به عهده بگيرد، جز موجود كريم و با عظمت تربيت نمي كند؛ اين است معناي بسيار ظريف «ربك الكريم».
بنابراين شايسته نيست كه چنين انساني در محضر چنين پروردگاري حتي يك لحظه غافل شود و با معصيت و كفران نعمت برضد خود و پروردگار كريم خويش قيام كند و تحت عنوان آزادي در خوش گذراني هاي كاذب و لذايذ غير مشروع و خودنمايي هاي غير معقول، جانِ باعظمت خود را آلوده و تباه ساز د و به دنبالش عواقب وخيم ديگري كه همگي عكس العمل و بازتاب تلخ اعمال بد او است، دير يا زود يا در همان حال گريبان او را بگيرد، تنها بعضاً در همين حيات دنيوي به جهت هشدار واخطار و پاك شدن از گناه سراغ آدمي مي آيد؛ از قبيل سلب توفيقات وامدادهاي الهي، محروميت از فضايل و كمالات انساني و لذايذ حاصل از آنها، نكبت ها و كمبودها و مصائب و امراض در زندگي و درد و غم و اضطراب ناشي از آنها و بقيه در سراي اُخروي دامنگير خواهد شد.
خصوصاً ‌اگر گناهي را در جامعه به طور علني و آشكار مرتكب شود و سمِّ آن، افراد اجتماع را مسموم نمايد؛ يعني با قلم و سخن مسموم يا با اخلاق و رفتار هوس انگيز خويش يا پخش نوارو فيلم و تصاوير شهوت آفرين و امثال اينها، نور شوق به كمال را در افراد جامعه بالاخص نسل نوخاسته ضعيف يا خاموش نمايد و نهال هاي باغ خداوندي را تباه سازد.جرم و گناه چنين اعمال قبيحي عظيم و بزرگ است، مگر اين كه با توبه نصوح و اصلاح تباهي ها و جبران حق كشي ها در حد توان، بخشوده شود: «فَمن تابَ بَعد ظُلمِه و أصلحَ فَإنّ اللهَ يَتوبُ عليه إنّ اللهَ غفورٌ رحيمٌ»؛ كسي كه بعد از ظلم و ستمي كه مرتكب شده، توبه حقيقي كند و در مقام اصلاح و جبران برآيد خداوند او را خواهد بخشيد، زيرا خداوند آمرزنده و رحمت ويژه اش مختص اهل ايمان است.(26)
مسئولان و مبلغان و مربيان در صورتي كه در پاك سازي محيط اجتماعي و آموزشي و خانوادگي از گناه و رذيلت كوتاهي كنند و در ايجاد فضاي آكنده از صفا و معنويت سهل انگاري نمايند، به نوبه ي خود در پيشگاه پروردگار عالم مسئول و مجرم خواهند بود. جاي بسي شگفتي است كه انسان قانون عليّت را در همه جا جاري بداند، ولي همين قانون را در كردار زشت خويش فراموش كند كه محصول اهميت ندادن به آن است؛ قرآن كريم در آيات زيادي قانون عمل و عكس العمل را يادآور مي شود، از جمله مي فرمايد: «وأن لَيس لِلإنسانِ إلاّ ماسَعي وأنَّ سَعيهُ سوفَ يُري»؛ نيست براي انسان مگر آنچه كه سعي و كوشش كرده است و تلاش او به زودي مشاهده خواهد شد.(27)
«كُلُّ نَفسٍ بما كَسبت رَهينةُ»؛ هر انساني در گرو اعمال و اندوخته هاي خويش است.(28)
«فَمن يَعمل مِثقال ذَرّةٍ خَيراً يَره فَمن يَعمل مِثقال ذَرّةٍ شَّراً يَرهُ»؛ هر كس هم ورن ذره اي كارخير انجام دهد آن را ـ حقيقت همان خير را مي بيندـ و هركس هم وزن ذره اي كار بد انجام دهد آن را مشاهده مي كند. (29)
آدمي در اثر غفلت و آرايش ها و جاذبه هاي دنيا توجهي ندارد كه هر چه كشت كند همان به ثمر مي رسد و آن را برداشت مي نمايد و اگر خاري بكارد توقع چيدن گل، كمال نابخردي است. مولوي چه زيبا سروده:
اگر يار خار است خود كشته اي
اگر پرنيان است خود رشته اي(30)
او فكر نمي كند كه اين همه امراض رواني و جسمي و نكبت هايي كه در زندگي او و جامعه بشري است معمولاً خارهايي هستند كه حاصل دسترنج و عملكردهاي نادرست خودش مي باشد؛ بدتر آن كه آنها را تقدير و مشيت الهي بداند:
در چهي افتاده كان را غور نيست
آن گناه اوست جبرو جور نيست (31)

توجيه اعمال ناپسند

گناه و اعمال ناپسند، كه لاقيدي و بدحجابي از جمله آنهاست، بر خلاف فطرت و وجدان پاك است، در صورتي كه نور وجدان خاموش نگشته باشد، در اوايل با ارتكاب گناه تلاطمي در درون ايجاد مي شود و آدمي را زير فشار و شكنجه قرار مي دهد و اين اولين محكمه ي عدل الهي در درون و جلوه اي از قيامت كبري است.
بر اين اساس، توجيهاتي كه شخص گنهكار براي ارتكاب اعمال زشت خود مي كند، براي خودفريبي و در نتيجه رهايي ازتضاد دروني و فشار وجدان و چه بسا فريب دادن ديگران و عوام فريبي و نجات از انتقاد و فشار افكار عمومي است. گذشته از انكار بعضي از دستورهاي اسلام به ويژه انكار وجوب حجاب اسلامي كه با هوس اين گونه افراد سازگار نيست، توجيه گناه از ارتكاب خود گناه خطرناك تر است، زيرا در خودفريبي و چه بسا دگرفريبي تحت پوشش هاي زرّين توجيهات، اميد بيداري و توبه و بازگشت ضعيف است، بر خلاف آن جايي كه فريب و توجيهي نباشد.
نمونه اي از توجيهاتي كه معمولاً مي شود و اعمال خلاف عقل و شرع به واسطه آنها موجّه و چه بسا نيك تو هم مي شود عبارتند از: «لطف و كرم خداوند متعال زياد است»، «خداوند بخشنده و مهربان است»، «اصل ايمان، پاكي دل است»، «زمانه فعلاً چنين مي پسندد»، مقتضيات زمان اين است»، «فعلاً بچه يا جوان است»، «يك شب هزار شب نمي شود»، «بعداً توبه مي كنيم و رو به اصلاح مي رويم»، «مورد تمسخر واقع مي شويم» و... .
اما همانگونه كه حضرت علي ابن ابيطالب (ع) در آغاز خطبه مذكور فرمودند تمام توجيهات و عذر و بهانه هاي انسان غافل گنهكاري كه مورد خطاب و سؤال آيه ي : «يا أيُّها الانسانُ ما غرَّك بِربِّك الكريم» است با همين كريمه مردود شد، زيرا توجه به معناي عميق و ظريف ربك الكريم در آيه ـ كه اجمالاً بيان شدـ صحت توجيهات را رد نموده و عذرو بهانه ها را در پيشگاه خداوند تبارك و تعالي غير مقبول مي شمارد.
اين بدان جهت است كه پذيرش صحت توجيهات و قبول عذرها از ناحيه خداوند متعال به اين معنا است كه پروردگار عالم راضي است كه انسان با خودفريبي و دگرفريبي اقدام به گناه و ظلم به خويشتن و حتي به ديگران كند و بدين وسيله خود و انسانهاي مظلوم را از تحت ربوبيت ـ پرورش و تربيت ـ كريمانه ي الهي خارج نمايد و از هدف اعلاي زندگي محروم كند، و حال آن كه اين مخالف ربوبيت اوست كه اقتضا مي كند همه انسان ها را در سايه ي نعمت هاي ظاهري و باطني و مواهب طبيعت و شريعت اسلام پرورش داده و به كمال و سعادت ابدي برساند و اين تنها با اطاعت و عبادت و شكر نعمت تحقق مي يابد نه با معصيت و جسارت و كفران نعمت كه چنين هدف والايي را نسبت به معصيت كاران و افرادي كه حق و حقوقشان بالاخص حق كرامت وحيات معنوي آنها پايمال گشته عقيم مي سازد.
به راستي آيا مقتضاي آن همه لطف و كرم خداوندي ناسپاسي و معصيت و كفران نعمت است يا حق شناسي و اطاعت و شكر نعمت؟ يا آيا مي توان رحمت و بخشندگي خداوند مهربان را دست آويزي براي خيانت به خود و ديگران قرار داد، در حالي كه خود خداوند متعال فرموده:
«إنّ الله شديدُ العِقاب و إنّ الله غفُورٌ رحيم»؛ بدانيد خداوند نسبت به مجرمان عقابش شديد و نسبت به مؤمنان بخشنده و رحمت بخش است.(32)
يا مكرر، حاكميت قانون عليت بر نظام جهان هستي و انسان از جمله قانون و عكس العمل را گوشزد نموه است. كدام عقل سليم و غيراسيري مي پذيرد كه افردي در اثر خودخواهي ها و بي بندوباري ها، حق كشي و فساد در جامعه به راه اندازند، اما در عين حال مورد رحمت و مغفرت الهي قرار بگيرند، ولي انسانها و جوانان مظلومي كه حقوق مالي يا عِرضي يا جاني يا از همه مهم تر، حق معنوي و فطري آنها پايمال شده و در اثر عوامل فساد و مناظر شهوت و بي توجهي به لزوم حفظ عفاف جامعه ، به انحرافات و تباهي ها تمايل يافته اند مشمول لطف و رحمت پروردگار قرار نگيرند و انتقام آنها را از مجرمان كه در واقع تجلّي حقيقت كردار زشتشان است نگيرد؟ اگر چنين باشد عدالت و ربوبيت خداوند تبارك و تعالي ـ العياذ بالله ـ زير سؤال مي رود.
آيا تفكيك بين ايمان و عمل صالح كه لازمه و مقتضاي ايمان است، ممكن مي باشد؟ و حال آنكه حقيقت ايمان عبارت است از اعتقاد راسخ قلبي و وابستگي شخصيت آدمي به حقيقت مطلقي ـ خداوند عالم ـ كه سعادت دنيوي و اُخروي او تأمين گردد؛ به طوري كه بازتاب آن دراعضا و جوارح و زندگي ظاهر شود و بدين وسيله استعداها و ابعاد شخصيت شكوفا و حيات طيبه تضمين گردد، به همين جهت در بيش از هشتاد آيه ي قرآن، عمل صالح به صورت هاي گوناگون و در بسياري از موارد در كنار ايمان ذكر شده است واين عنايت شديد قرآن به عمل صالح، نشانه ي تأثير آن در پرورش انسان صالح ست؛ چنانكه در روايات نيز آن را جزء ايمان دانسته است.
بنابراين گر چه ايمان اصل است، اما علت مي باشد براي اعمال انساني و تخلق به اخلاق الهي. رابطه ي بين ايمان و عمل صالح رابطه علت و معلول است، لذا از وجود يكي، ديگري كشف مي شود؛ چنان كه امير مؤمنان علي (ع) مي فرمايند:
«فبا لايمان يستدلّ علي الصالحات و بالصالحات يستدل علي الايمان»؛ به واسطه ايمان مي توان به اعمال صالح شخص مؤمن پي برد و از اعمال صالح مي توان ايمان او را درك نمود.(33)
«والبلدُ الطيّبُ يُخرُجُ نَباتُهُ بإذن رَبّه والّذي خَبُثَ لا يَخرُجُ إلا نَكِدا»؛ سرزمين دل پاك، گياه و ميوه ي نيكويش ـ مثل عمل شايست و فرزند صالح ـ به اذن پروردگارش مي رويد، ولي دلي كه پليد و ناپاك است، جز عمل اندك و ارزش خارج نمي كند.(34)
آري « از كوزه همان برون تراود كه در اوست».
بنابراين ارتكاب گناه و اعمال غير خداپسندانه بيانگر ناپاكي دل در اثر غفلت و كثرت گناه است؛ مكر جوانان و نوجواناني كه در اثر عدم آگاهي و تربيت نادرست خانوادگي، احياناً تن به گناه و رذيلت بدهند.
قرآن كريم اعمال و رفتار هر كس را نشانِ شخصيت و پرتوي از افكار و صفات او مي داند و عمل و شخصيت آدمي را از هم جدا نمي بيند، بلكه يك حقيقت يا دو صورت و شكل گوناگون مي داند:
«قُل كُلّ يَعمل علي شاكِلَته»؛ بگوـ اي پيامبرـ هر كس طبق روحيات و خلق و خوي خود عمل مي كند.(35)
گذشته از اينها، قرآن از دستورهاي ديني به عنوان شعائر و علامت ها و حدود و حرمت هاي الهي ياد نموده و تعظيم و حفظ و نگهداشتن حرمت آنها را نشانه ي تقوا و پاكي قلب و مؤمنان راستين شمرده است و در سوره «والعصر» نيز انجام اعمال نيك را از شرايط رستگاري بيان فرموده است.
از آنچه بيان شد پاسخِ ساير توجيهات بي اساس و فريبنده نيز روشن مي شود و در خلال مباحث آينده نيز شفاف تر خواهد شد. بنابراين غفلت و گناه بر خلاف اراده و مشيت الهي است كه بايد همه انسان ها، تحت تربيت تكويني و تشريعي قرار بگيرند و به كمال لايق خود واصل شوند وچنين عذر و بهانه هاي واهي در پيشگاه پروردگار قابل قبول نيست و نهايت امرگنهكاران از اهل ايمان، گر چه در صورتي كه عاقبت آنها ختم به خير شود وارد بهشت مي شوند، تنها بعد از پاك شدن از گناهان با مجازاتهاي الهي در همين دنيا و جهان قبر و برزخ و چه بسا صحنه محشر. اما عذاب قبر به واسطه ي بازتاب اعمال بد، حتي يك لحظه ي آن قابل تحمل نيست، چه رسد به اين كه مدت مديدي طول بكشد. البته وارد شدن در بهشت، آن هم در درجات پايين آن چندان مهم نيست، بلكه درجات عالي آن خصوصاً بهشت لقاء و ديدار خداوند متعال با شهود قلبي و قرار گرفتن در كنار اولياء و در رأس آنها حضرت رسول اكرم (ص) و عترت طاهره عليهم السلام او مهم است.
گفتني است كه عمده ي توجيهات مزبور و نظاير آنها ترفندهاي شياطين و دشمنان اسلام و مسلمانان است كه به افكار جوامع اسلامي بالاخص نسل جوان سرازير شده تا دست آنها از حقيقت اسلام ناب كوتاه گردد و بدين وسيله به اغراض پليد خود نايل آيند.

روش سالم سازي و تصعيد شخصيت

براي تحقق هر امر مهمي ايجاد شرايط و زدودن موانع ضروري است، بدين سان راه نجات از بيماري هاي شخصيتي و وصول به سلامت شخصيت و صعود تكاملي روح، تنها در سايه مبارزه با خودخواهي ها و خواسته ‌هاي غير معقول نفساني و امور متورم سازِ خودطبيعي و حاكميت نفخه ي ربّاني و مالكيّت بر خويشتن و عمل به آموزه هاي ديني امكان دارد.
بديهي است كه آدمي در بُعد طبيعي و غرايز با حيوانات و در جنبه ي روحي با ملائكه شريك است، لذا روح يك حقيقت ملكوتي و تكامل يافته تر از جنبه ي طبيعي است و نبايد تحت تأثير و سيطره آن قرار بگيرد.
به طور كلي هر حقيقتي قدرت فراتر رفتن از محدوده ي خود را ندارد و در قلمر وجودي خود مي تواند فعاليت كند؛ بنابراين خود طبيعي بيشتر از دايره ي طبيعت و حفظ خويشتن نمي تواند عمل كند، اما بُعد ملكوت گرايي انسان است كه مي تواند با ماوراي طبيعت ارتباط برقرار سازد و در صعود به تكامل، مدارج عالي را طي كند، ضمن اين حافظ خودِ طبيعي از افراط و تفريط و تضمين كننده ي سلامت جسم مي باشد.
بر اين اساس، مديريت انسان بايد به دست با كفايت حقيقت اصيل خويش كه از درك و شعور و الهام ها و گرايش هاي ارزشي و اخلاقي برخوردار است قرار بگيرد و خود طبيعي كه فاقد اين امور است و به همين جهت حدّ و مرز و قانون نمي شناسد، به حكم تبعيت جاهل از عالم، داني از عالي در تحت فرمان او باشد.
عقل و نفخه ي رباني، امام عادل و مهرباني است كه عادلانه و خيرخواهانه در باره ي تمام موجوديت مادي و معنوي انسان قضاوت نموده و با تأمين نموده و با تأمين همه ي نيازهاي طبيعي و ملكوتي، عدالت درا در كشور وجودِ آدمي برقرار مي سازد و طعم لذيذ حيات طيبه و تكاملي را به انسان مي چساند. اما اگر زمام امر به دست غرايز نفساني افتاد، به حكم نداشتن فهم و شعور عقلاني و طبع مرز نشناسي خود، ظالمانه قضاوت و عمل مي كنند كه لازمه اش اسارت و تضعيف نور فطرت و وجدان و بي توجهي به رهنمودها و تحركات و صفحه 37
نيازهاي اساسي آنهاست. در نتيجه، مواعظ و راهنمايي هاي بيروني هم در او مؤثر واقع نخواهد شد و يا تأثيرش ضعيف خواهد بود. حضرت امام علي(ع) در اين زمينه مي فرمايند: «واعلمُو أنَّهُ من لَم يُعَن علي نَفسه حتي يَكون له منها واعِظٌ و زاجِرٌ لم يَكُن له مِن غيرِها زاجرٌ و لا واعظٌ»؛ كسي كه به خود اهميتي ندهد و خويش را ياري نبخشد كه از نفس خودـ عقل و فطرت و وجدان ـ پنددهنده و منع كننده اي داشته باشد، براي او از غير نفسش نه منع كننده اي خواهد بود و نه پند دهنده اي.(36)
روشن است كسي كه نتواند عدالت را در وجود خويشتن پياده كند و سرمايه هاي عظيم خويش را در برابر هوي و هوس ها حفظ نمايد، هرگز توانايي ايجاد عدالت در ديگران و خانواه و اجتماع را نخواهد داشت، چون فردي كه فاقد فضيلت و كمالي است، نمي توند اعطا كننده ي آن فضيلت به ديگري باشد: «فاقد الشيءِ لا يعطيه». اين بدان جهت است كه عجز در رعايت حقوق و تحقق عدالت در يك نفر، آن هم نزديك ترين و محبوب ترين موجودات كه موجوديت و خويشتن آدمي است، مستلزم ناتواني در ايجاد چنين كمالي در غير خود و بيشتر از يك نفر است؛ به همين جهت پيشواي عادلان حضرت علي مي فرمايند: «فكان أوّلُ عَدله نَفي الهوي عَن نَفسه»؛ نخستين مرحله ي عدل، نفي هوس و خواسته هاي غير منطقي از نفس خويشتن است.(37)
اكنون به راحتي مي توان دريافت كه مدعيان دروغين حقوق زن و بشر، عدالت و نظم نوين جهاني، آزادي، صلح و... كه در رعايت قوانين و حقوق جان خويش و ايجاد نظم و صلح و عدالت و آزادي در درون خود عاجز وناتوانند، خدعه گراني هستند كه هدفي جز ظلم و تجاوز و سلطه گري و نابودي كرامت انساني به ويژه در زنان و محو ارزش هاي اسلامي ندارند.
بنابراين قصد واراده راسخ و مستمر براي چنين تحول و تصعيد مباركي در شخصيت لازم است، كه از حضرت موسي ( ع) نقل شده كه در مقام مناجات با خداوند عالم فرمود: «رَبّ كَيف أصِلُ إليك؟ قال الله تعالي قَصدُك لي وصلُكَ إلَيّ»؛ پروردگارا چگونه به وصال تو نايل آيم؟ خداوند متعال فرمود: قصد وصول به من همان و رسيدن به من همان.(38)
موانع اين قصد و اراده به طور كلي يا دروني است و آن، عدم خودباوري و تلقين به عدم توانايي است. ولي اين در واقع مانع نمايي است كه به واسطه تفكر در عظمت استعدادهاو اراده و توانايي هايي كه در رفع مشكلات بزرگ و وصول به مقاصد خويش در زندگي به كاربرده، از بين مي رود، و يا مانع بيروني است از قبيل نامساعد بدن محيط خانواده يا جامعه، عدم تعليم و تربيت هاي سازنده و غير اينها. اما اين امور در حدي نيست كه اراده و اختيار را از انسان سلب نمايد و سّد راه وي بشوند، بلكه وقتي چنين موانعي در پيش روي خود مي بيند، همه ي نيروها و استعدادهاي خويش را بسيج نموده تا آنها را برطرف و به هدف واصل شود وهمين امر در تسريع رشد استعدادها و كمالات بالقوه و همچنين مقاوم تر و ورزيده تر شدن انسان اهميت به سزايي دارد؛ به طوري كه بتواند از سنگلاخ هاي صعب العبور زندگي عبور نمايد و خود را نبازد. علاوه بر اين كه توفيق و امداد غيبي الهي همراه انسان خواهد بود.
گذشته از اينها هر كسي در حد توان مكلّف است: «لا يُكلّفُ اللهُ نفساً إلاّ وُسعها»(39) و هر ارزش و فضيلتي هم كه به حسب افراد، تحصيل آن مشكل تر باشد پاداش آن نيز بيشتر است. بنابراين جاي هيچ عذر و بهانه اي براي كسي نمي ماند،مگر اين كه فردي بخواهد به خاطر چند روز دنيا و بهره ي قليل آن، با اين بهانه هاي بي اساس، خود را فريب دهد و از آن خير بزرگ محروم نمايد.

پی نوشت ها :

1- آل عمران (3) آيه 6.
2- حجر (15) آيه 29.
3- اسراء (17) آيه 70.
4- مؤمنون (23) آيه 14.
5- بقره (2) آيه 20.
6- اعراف (7) آيه 11.
7- كهف (18) آيه 10.
8- اعراف (7) آيه 185.
10- همان ج 19، ص 46.
11- توبه (9) آيه 11.
12- اعراف (7) آيه 180.
16- آل عمران (39) آيه 189.
13- رحمن (55) آيه 26.
14- نهج البلاغه، نامه 53، شماره خطوط متن 137.
15- نهج البلاغه، خطبه 157.
16- بقره (2) آيه 148.
17- مائده (5) آيه 48.
18- مؤمنون (23) آيه 60-61.
19- آل عمران (3) آيه 133.
20- بحارالانوار، ج 73، ص 330.
21- فصلت (41) آيه 40.
22- حجر (15) آيه 3.
23- معارج (70) آيه 42.
24- انفطار (82) آيه 6.
25- نهج البلاغه، خطبه 223.
26- مائده (5) آيه 39.
27- نجم (53) آيه 40-39.
28- مدثر (74) آيه 38.
29- زلرله (99) آيه 8-7.
30- مثنوي، دفتر سوم.
31- همان.
32- مائده (5) آيه 98.
33- نهج البلاغه، خطبه 156.
34- اعراف (7) آيه 58.
35- اسراء (17) آيه 84.
36- نهج البلاغه، خطبه 90.
37- همان، خطبه 87.
38- ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج26، ص71.
39- بقره (2) آيه 286.